دو کودک در کربلا به طور خاصی سر از بدنشون جدا شد. با تیر سه شعبه. هردوی اونا هم اسمشون عبدلله بود: 1- عبدلله بن حسین(حضرت علی اصغر). 2- عبدلله بن حسن (فرزند امام حسن علیه السلام) این شعر از زبان آخرین یاور کوچک اباعبدلله – عبدلله بن حسن – است: چقدر برای جنگیدن لحظه شماری بکنم؟ عمه رهام کن تا برم، عموم رو یاری بکنم اونهمه لشکر واسه چی؟ عمو فقط یک نفره اونا همه با شمشیرن، عموی من بیسپره کو عمو عباس تا بیاد حرومیا رو خوار کنه به قلب لشکر بزنه دشمن رو تارومار کنه؟ عمو حسین تنها شده دیگه نداره یاوری دیگه علمدار نداره نه قاسمی نه اکبری تموم صورت عموم ، عمّه ببین خونی شده منو نگیر بذار برم . نوبت قربونی شده میخوام برم تو قتلگاه تا به عموم کمک کنم درسته شمشیر ندارم سپر میشه واسش تنم میخوام که دشمن بدونه عموم هنوز سپاه داره بذار برم تادشمنا نگن عموم یار نداره ... بالاخره هم دستش رو با ترفند از دست عمه بیرون کشید و به طرف میدان رفت و...
Design By : Pichak |