سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نیلوفرانه

 

 

راننده کامیون بود.

اصلاً هم رابطه ای با نماز و خدا نداشت.

یک روز از بندر عباس بارزده بود و به اصفهان

آمده بود، قبل از اینکه بارش را خالی کند،

یک سر رفت خانه که زن و بچه هایش را

بعد از ده روز ببیند. ظهر تابستان بود.

بعد از دوسه ساعتی که از خانه به قصد

تخلیه بار بیرون آمد، هرچه استارت زد،

ماشین روشن نشد.

هرچه از دهنش درآمد به خودش

و شغلش و ماشینش گفت و چند دقیقه

در ماشینش ماند. سپس پیاده شد و

اطراف ماشین را بررسی کرد.

ناگهان کودک پنج ساله همسایه را دید که

جلو محور عقب کفی خوابیده، به طوری که

اگر ماشین حتی برای ده سانتی متر

جا به جا می شد، از آن کودک اثری نمی ماند.

حالش بد شد و تا سه روز نتوانست

از خانه بیرون بیاید.

بعد از سه روز اولین کاری که کرد،

خواندن نماز شکر بود.

اکنون پس از هفت سال، هرجا که باشد

هنگام نماز توقف می کند و نمازش را می خواند.

ü اون روز خدا اونو از یه بدبختی بزرگ

و بچه همسایه رو از مرگ محافظت کرد.

آخه خودش گفته: که بهترین حفظ کننده ها

و مهربان ترین مهربان هاست: « یوسف : 64

فَاللَّهُ خَیْرٌ حافِظاً وَ هُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمینَ»

اما از ما خواسته از یه چیز محافظت کنیم:

از نمازهامون:

«البقرة : 238 حافِظُوا عَلَى الصَّلَواتِ »

اون مهربون به وعده خودش عمل کرده ما چطور؟


نوشته شده در جمعه 91/4/16ساعت 2:2 عصر توسط نیلوفرآبی نظرات ( ) |


Design By : Pichak